کدیهٔ میکنم سبک بشنو
خبر عشق میدهم بگرو
نفسی با خودم قرینی ده
که به میزان نهند با زر جو
تو نوی بخش و بندهٔ تو کهن
کهنم را به یک نظر کن نو
پیشهٔ کیمیا خود این باشد
که مس تیره را ببخشد ضو
کرمت را بگوی تا بدهد
درخور شام بنده روغن عو
ای دل آن شاه سوی بیسویی است
خلق هرسو دند تو کم دو
فکر مردم به هر سوی گرواست
تو بلاحول فکر را کن خو
بیسوی عالمی است بس عالی
شش جهت وادییست بس درگو
کار امروز را مگو فردا
تا نه حسرت خوری نه گویی لو
چشمکت میزند رقیب غیور
چشم ازو بر مگیر لاتطغو
شمس تبریز! خضر عین یقین
وارهان خلق را ز عینالسو
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن | ترک من خراب شب گرد مبتلا کن | |||
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها | خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن | |||
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی | بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن | |||
ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده | بر آب دیده ما صد جای آسیا کن | |||
خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا | بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن | |||
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد | ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن | |||
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد | پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن | |||
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم | با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن | |||
گر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرد | از برق این زمرد هی دفع اژدها کن | |||
بس کن که بیخودم من ور تو هنرفزایی | تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن |
درباره این سایت